/پائیزان قلب//قلم/

کاج های زیبا و خشک شده از تندباد زندگی

مثال برگ ریزان زندگی

جایی در میان مرداب زندگی

با آخرین نفس های زندگی

قطعه ای برای سرودن

*************************

چند بلوک و چند چهارراه

هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک

صدای گریه صدای خنده

صدای مات زنده ها برای تابوت ها

عجیب سکوتی دارند مردگان 

انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند

حسام الدین شفیعیان

/پائیزان قلب//قلم//ابرهای سفیدو سیاه//نجات دهنده//شمع خاموش/

/پائیزان قلب/

در دشتی وسیع خواب دلنگیز شدی

ماهی شدیو حوض دلنگیز شدی

در شب زدگی خیال انگیز شدی

با روح تنو خیال من چه پائیز شدی

حسام الدین شفیعیان

/قلم/

برنده تر از قلم که جانی دارد

فکر تو شود که این قلم جان دهد

هم فعلو همی وزنو کمی قافیه بران دهد

با قطره چکان فکر تو قلم به بار خود رسد

وگرنه این قلم زخود بدون تو بدون فکر خود زجان به جان دیگری به جان نمیشود

کاغذو دفترت شده ابریو تارو مات زغم ،زغم که که میزند دگر فکر دگر نمیشود

زحال بد که این قلم زبهتر از زحال تو روان تر از تو هم که خواهدی بخواهد از تو او نمیشود

مگر به حال من رسی جمله به جان من رسی که فکر من زفکر تو زجان دیگری زبه زآن که بهتری شود

نمیشود که مرگ را جمله کنی و بخش بخش وقتی که زندگی در آن جمله خلاصه میشود

تیر خلاص این قلم نقطه اگر همی شود نقطه که با خودش تو را سر خط اولی شود

اول آن چه میشود آخر آن چه میشود فکر من از جهان تو مزرعه ی دگر شود

حال مرا ببین دگر جمله زفکر من چرا رنگ زبهتری ز این ماتمو غم نمیشود

حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد