/نجات دهنده//شمع خاموش/

Image result for عکاس-حسام الدین شفیعیان

/نجات دهنده/
باز بی خبر از تو منو این حرف زحال
تکرار نقطه سر خط گذارم به آنسوی خیال
منو حرفو منو جوشش های محال
چه بسا خط خیال آرزوهایی زخطی زکمال
چه ندیده همی رخ به آنسوی زچهره ای زیبا و جمال
من فروبسته در کشتیو تو در دریا باد انگیز ترین سمت مسیر تو زرویایی ثمال
من در این خشکی ایام زتو دلبستم تا رسد کشتی به آن ساحل امنی زرحمت از خبال
حسام الدین شفیعیان
/شمع خاموش/
بردی مرا تا خاک غم شوریده کنی تو عالم زغم
من در تارو پودی از نشستن در رویایی بی تابو دلم
شاید باور هایش یخ بسته در ماتم زدلش
میسوزد چون شمعی
پروانه در غم تو
تب کرده دل از غزلی بر ماندن ز تب تو
شاه غم شد در برگ دلم
تو میخوانی حرفم ز سکوتی که زده در همه ی زندگی شب زده ام
شوری شدی در رخ من
شد خوابم تب تو در غم من میخواهی تو برایم سوز دلی
قصیده ها گلریزان شد شعری نو در عالم بر پا شد
میخواهی دگر از این شهر بروی
شب شد در سکوت حرفهایی که نشد
صبح باز هم صبحی برای غمی
زرد شده ام از برگ دلت
پائیزان شد
برگ ریزان شد
کوچه گرفته بوی رفتنت
شام آخر در تاریخ گذشتن از خوردن حرفی دگرم
ماهی در دریا شده ای
با موج ها بیدار شده ای
صخره در دل شکن از غم تو
ساحل آرام در موجی ز گفتن تو
رودی شده بودم در دریای غمت
ای بی خبر از حالو تبم
ماه تابان در ابری ز سیاهی دوران گم شد
گمگشته در پی تو تابو دلم
ماهی در دریا شوریده از غمها
تنگی در ساحل وقت رفتن شده بود
میزد در پی دریا شب تا صبح نالان آهنگی از رفتن ز تو بود
گمشده در شبی که میخواند از تو تا صبحی که میزند غم تو
بالم شکسته ای نازنین سروده ی من
شاهد بر غمها شده این گفتن من
نسیم سحر برای تو هم زخم دارد
سکوت آهنین نبود چراغی زبادی که خاموش شده ام
در تاریکی شب گمگشته از حرفی تا گفتن از ندانسته ها
در پی شکستنی ز خود زشدن من بی اثر از من هایی که میبرد زمنی
تا رخ بندد من از همه من بر گل شدنی
خارو برگی که میزند زروح من ندانم از تو دگر خبری
شکسته قایقم شهری که نیامد شاید در دریا گم شده ام
میسوزد غمها شمعی تنها در سوختن تب زحرفی ز کجا بر دل تو موجی شده ام
حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد