/شب همه شب با کلمات/

عکاس-حسام الدین شفیعیان ======================= آیا ارواح رفتگان هم دلتنگ

/شب همه شب با کلمات/
باز هوا غروب دیگر دارد
با ماه بگو مگوی دیگر دارد
باز دریا چو موج گفتن دارد
ساحل کمی دلتنگی ممتد دارد
آخر حرف کمی قصه شنفتن دارد
از دلتنگی تو موج طلاطم گرفت باز قصه شب دلتنگی گفتن دارد
با شعر نگفتم که شاعر غم مردن دارد
خیر لیکن همی شعر که خفتن دارد
باز طلوع درد نگفتن دارد
با دلی سنگ نشد قصه ی فردا بنویسم از تو ،شاید این حرف کمی از تو شنفتن دارد
ماضی بعید ندانم که بعد از آن هم فعل کمی اشکو کمی قافیه دل تنگ دارد
حسام الدین شفیعیان
/من شکن از خود بی خود زاو چون شکری/
منو از من نگفتن نگفتن از خود
به همین حرف تکاندن تکاندن از خود
تو برون آی زخود خود شنیدن از خود
خود بی خودی اش را بریزان از خود
تو چنان شو که خود خود شکنی آرد خود
من بی من بماند خود شدش همه خود زخود از او نگفتن زخود با خود مجهول زخود
منو من بی من از من شدن از بی منی من شکن شو که ما چون شکنی از خود در خود
شعرم بباران کمی کم نشو از کم شدنم که من از تو بباران زده ام خود دگری زخدا شو اگر مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
حکایت زندگی-باران شعر-بردو باخت زندگی-بازی سرنوشت-یک فنجان قهوه تلخ از زندگی
حکایت زندگی رو تو شهر قصه جا گذاشت
برای قلب خستش از قصه ی شادی مینوشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد