/کلاغ سیاه قصه ها//ماه تابان//شهر من//شهر کاغذی من/

/کلاغ سیاه قصه ها/
کلاغ سیاه قصه ها غاروغارو غار چه غصه ها
توی یه قصه پرکشید زارو دلش چو کهکشان
میون حرف قصه بود
خونش توی آخر قصه ها
روی پرچین خوانش زندگی
داشت پر میزد توی غصه ها
خونش توی کلمات جمله ها
آخر قصه پر کشید
توی شعر اقاقیا
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/ماه تابان/
بلند نظر ماه نشین
هم آسمانیو هم زمین نشین
مقامت به بلندای عرشو زمین
حافظ ملکو یقین
عدالتت چو مو از ماست
مهربانیت چو برگ نسیم
فدای آن دل شکسته روم
که اشک میریزد در نماز یقین
ای همه رخ نما دل شکسته ببین
آسمانیان عرشو یقین
ما بنده کوچک را دریاب
تویی آسمانیو من در زمین
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شهر من/
شهر من خواب زده در دل او ماه زده
شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست
شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی
شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد
شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی
بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد
نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم سکوی شمردن ز بیت ها دارند
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شهر کاغذی من/
شهر من جایی هست پشت دریای اقاقی های مجنون
پشت لبخند نگاهی مدفون
شهر من جایی در دل غمهای منست
این بدین عمر که تنهایی من شهر منست
شهر من کاغذی از دفتر داشت
رودی از گفتنو از خفتن داشت
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/قصه شاپری//نقطه های زندگی/

/قصه شاپری//نقطه های زندگی/
شاپری قصه دلش تنگ شده
در ورای دل قصه کمی حرف شده
راوی از غصه برایش پری از دیو شده
آخر قصه دگر شهر آن کاغذ بود زدو سنگ بر کلاغی که دلش تنگ شده
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/پشت پرچین اقاقیها/
دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شهر من/
شهر من خواب زده در دل او ماه زده
شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست
شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی
شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد
شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی
بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد
نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم سکوی شمردن ز بیت ها دارند
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شهر کاغذی من/
شهر من جایی هست پشت دریای اقاقی های مجنون
پشت لبخند نگاهی مدفون
شهر من جایی در دل غمهای منست
این بدین عمر که تنهایی من شهر منست
شهر من کاغذی از دفتر داشت
رودی از گفتنو از خفتن داشت
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/مسیر دوگانه/کلمات یخچالی//چای بریز/

/و من/ نمیدانم چرا فلان شخص آشنا گفت هندوستاناز تو گله دارم چگونه پلک بر هم

/شعر پست مدرن/
/مسیر دوگانه/
مسیر دوگانه سوز از کارناوال چراغ روشن و خاموش
بن بست تاریخی عصر پسامدرن از تکنولوژی های برتر
تکامل پازل خوشبختی با سالاد سزار
چند اپیزودیه زندگی از تلخو شیرین و ترش در هم
پوپولیست خوانی با گوش دادن به قطعه ای از موتسارت
سنت مدرنیته از قبال دور انگیز از خوب و بد
گیشه خالی حقایق تلخ و گیشه ای شیرین بخواب توت فرنگی من
تکامل انسانیه آدم حوا سقوط سیب یا گندم هبوط دلنگیز زمین
جایی در پرچین دموکراسی با شیرینی ناپلئونی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
کلمات یخچالی
تراژدی یخ کرده ی کلمات یخچالی
جملات وکیوم شده از تفاله های چایی
جایی در سنگ نوشته ی تاریخ زندگی شهری
میان دوگام ایست از سکته مغزی کلمات داخل انباری
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/چای بریز/
چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز
غزل بشو دو بیتیصنم بشو
پشت سر هم بریز
شور بشو
ختم برای مرحم این دل بشو
قند بریز
غزل به دل فکر مرا بهم بریز
شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو
حال برایم کمی حرف بریز
پشت سر هم بریز
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو//زندگی/

فانوس راهنما ========== فصل پرسش ============ گفتابه گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، یکشنبه

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/

چه خالی گفتی

با چه حالی گفتی

از چه عالی گفتی

یا که فانی گفتی

با ستاره گفتی

یا که آسمانی گفتی

از بر بهر نگفتی چه عالی گفتی

گلفشانی گفتی

با نشانی گفتی

بند بند مرا دار قالی گفتی

دار کشیدی شعرم یا که من را زدی نقش چه عالی بافتی

از چه رو این شده زندگیم نکند شعر مرا با نخی بر دلت کوک زدی طرح عالی بافتی

شد شکر هم غزلم وای از این همه طرح زدنت

چه بگل آویختی

صنمو سرو گل سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی

از اشک تو هم طرح شده در گل آن تو بگو چگونه چنین گل ز قالی کاشتی

یا که گل خود چو تو دارد از نقش بهانه تو خود شورو حالی ز قالی داشتی

حسام الدین شفیعیان

با همی شور گلفشانی گفتی

چه عالی تو نشانی گفتی

غزل سرایی گفتی

شکر زدیو قند چکانی گفتی

هم شورو نوای دل طوفانی زدی

هم اشک پیاله به دل بارانی زدی

تار غم بر شعر خود به قالی بافتی

طرح زدیو طرح چو گل ها زقالی بافتی

خط خط شعرت را موج فشانی گفتی

آخر خط نقطه سر خط بعد با نشانی گفتی

حسام الدین شفیعیان

شهر من خواب زده در دل او ماه زده

شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست

شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی

شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد

شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی

بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد

نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم سکوی شمردن ز بیت ها دارند

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/زندگی/

من با قافیه ها هم وزنم

یک مصرع پر حرفم

من قافیه ی سرگردان بی حرفم

یک سبد شعر پر دردم

جایی در اخر بیت ها یا یک مثنوی پر از خار برگم

اخر خواب ها

یا اول سپیده ی صد برگم

نشسته بر تاج رنگین کمان

یا شیرازه ی ریشه ای پر دردم

کنج گنج تو یا روی طاقچه بی برگم

درخت تنومند کاغذ شده ی این برگم

سفرنامه ی تو شاید این قصه ی صد برگم

توی دفتر خاطراتت پر سکوتو بسته از دردم

حسام الدین شفیعیان

منو ماه و قصه شبو شب زده باز تنهائیم

دیوار شهر بلند ما چقد کوتاهیم

شبو خط شکستن به صبح باز ما را ببرد با خود بی من زخودی

من خود خود شکن از خود بیخود زدرون قفسی

باز تبر زفعلو زماضی بعید

ساختن فردا با مثنوی زندگی از شب شکنی تا خود صبح 

قصه شب غزلی تا دل صبح

ما در بارگه مسیر طوفان افتیم

هم کشتیو هم ساربان ها سازیم

باز قصه تب طوفانی زده طوفان زشعرم دل دریایی زده

باز جمله زفعلم پیدا

حال اندر دل من غم شیدا

مرگ دروازه قاپیدن جسم

روح خسته زجسمی خسته

شب همه شب شکن سد بدلت

که به دریا بزنی در به دلت

اینجا هوا میل شنفتن دارد

قصه شب همی فعل نبردن دارد

با دل من همی تار شنفتن دارد

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/چند خط باران کلمات//رود و دریا/

قرآن کریم-سوره ی انفال و اگر دشمنان به فکر فریبیک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود

/چند خط باران کلمات/

باز جاده ی فکر من شده است بارانی

ابرهای خیالم شده است طوفانی

باز جمله همی بارش رگبار دارد

شایدم حرف کمی واژه ی تکرار دارد

نکند حرف من از تو کمی گفتن بیجا دارد

شایدم نقطه همی خط برایم کمی ماندن شیدا دارد

طوفان زده ام یا که امید به فردای بهتر زباران دارم

حاصلش رنگین کمان شد بگو جمله تمام دل آرام دارد

حسام الدین شفیعیان

/رود و دریا/

در مسیر رود بود سنگلاخ ها

رود زصخره زدو شد سیلاب ها

آرزویش به دریا رسیدن میرفت

در مسیر دریا چه بود سنگلاخ ها

رود گلالود شد از سنگ خاک گرفته

مدتی ماندو بو گرفت زسنگلاخ ها

سد او شدن تا به دریا نرسد

سد او که اندیشه دریا شدن ها

خروش او باران میگرفت

زسنگ شکستو شد همره دریاها

شاعر-حسام الدین شفیعیان