/فصل رفتن ها/
اسطوره ی تاریخ کهن/گل/
عطر گل چون بتراود زگل مست کند آن هوای مطلوب/طلوع/
به تب شعر باران بشو
شور بشو مثنویه رود بشو
شکر بریز
عسل بریز
دو بیتی ختم بریز
ماه بشو
شور دل ما بشو
بهار جانان بشو
شاه غزل خوان بشو
به تار این دل غمین نور بشو
شکن شکر به قهوه ی تلخ اثر مرحم این درد بشو
تا شکنی زخود برون به هم شوی زخود به او
لعل تب هجر تو آسان نبود
مرگ غم دل فراوان نبود
به صبح امید شکن برون بیا
به هم زنی همی زمن طلوع بیا
تار بزن
به شهر غم ساز بزن
ماه من از مه شکنی برون بیا
برون زجا ز ریشه ی فزون بیا
تشنه لبیم تشنه ی تو برون بیا
طلوع بشو
کمی زما زنور بشو
غم شدم از قند دلت که آب شود زغم چرا
چینو چنان دگر بشو
دگر زحال من بشو
مرحم درد من بشو
حسام الدین شفیعیان
/قلم بارانی/
جاده بازم تب رفتن دارد
مرغ باغ دلم میل شکفتن دارد
تار این غم چرا ماتم پنهان دارد
با تب این قلم شعر فراوان دارد
حسام الدین شفیعیان
/بهاران/
بهاران بهز بهتر زبهارانحسام الدین شفیعیان