پروانه بشو-تو دریایی من ساحل-کمی از خودت بگو-کنار خط زندگی

پروانه بشو-تو دریایی من ساحل-کمی از خودت بگو-کنار خط زندگی
پروانه بشو نگاه میکنی عمق پیله را که پروانه شوی
همره عشق چو دیوانه شوی
در چنان چون چرا چنین چگونه شعر شوی
از فکرو خیال خود شعری زده ای
با فتح چنین چون چنان گل زده ای
آخر شعر برای خط زدن نقطه سر خط ویرگول زده ای
حسام الدین شفیعیان
تو دریایی من ساحلتو در مرداب اثر نجات این روحی
من درگیرودار زمین ماندم تو ولی پرواز شکن در رودی
تو دریایی من ساحل
تو موجیو من قایق
تو عشقیو من قاصد
باران تب قلم بباران از قطره به دریای اثر موج فشان
رنگین کمان شده چقد زیبا است از حرف منو شعر منو قلم بهاران است
حسام الدین شفیعیان
کمی از خودت بگو
 
آرزوهای من جایی در غصه هایم بود
قصه ی رمئو و ژولیت برایت نگفته ام
تاریخ عرض دل ندارد کمی از خودت بگو
حسام الدین شفیعیان
کنار خط زندگیکودک آفریقایی از گرسنگی بگو
کنار خط استوا از تقسیم زندگی بگو
شوالیه های تاریخی برایت دیگر قصه نمی گویند
کنار زمین منشور تشنگی بگو
آخرین سکانس زندگی برای او یعنی نان
تلخ ترین رسیده از بریده ای از جراید
فردا کمی از تشنگی بگو
حسام الدین شفیعیان
در خودت گمشده داری
تو حسی از یه همزادی در جایی دور
من تو را خیلی وقتست گم کرده‌ام
هر روز پشت شیشه کوچه را نگاه می‌کنم
هیچ کلاغی ردی از قصه‌ات ندارد
تو سخت گمشده‌ای در تاریخ دلم
کمی بعد از عصر رنسانس
با یه فنجان قهوه با کمی ناپلئونی خامه‌ای
به نبرد قلبت می‌آیم
مرا مسافر کوچولوی زمین دلت بدان
(حسام الدین شفیعیان)

رنگین کمان قلم-جنگ و صلح- مدال عشق

رنگین کمان قلم
خط خطی‌هایم را با چشمانت رنگین کمان کن
تو سخت درگیر و دار فراموشی هستی
این‌جا یکی دو خطی برایم اشک بریز
با قلمم بعد از نگاهت رنگین کمان می‌شوم
در باران چشمانت سخت خیسم
کمی برگرد این‌جا، سخت شکننده شده است هوایش
من مردی در آستانه‌ی فصل سردم
برگرد...
(حسام الدین شفیعیان)
جنگ و صلح- مدال عشق
جنگ و صلح جایی در جنگ صلح بود
یک کودک متولد شده بود
جغرافیای زمین برای او فشنگ خالی نبود
پرچم های صلح را آتش نکنید
زمین خسته است
حسام الدین شفیعیان
/مدال عشق/
پدر ز خواب رفته بود و خواب می دید
خستگی را ز کار می دید
دختر نگاه زیبا بر پدر
انگار جهان گرد او همه است پدر
بر گرفت و لباس عشق سوزن کرد
نخ بافت مدال قهرمانی پدر
پدر بر خواست و خستگی در کرد
لباس بر تن کرد
دید دوخته بر لباسش مدال عشق
اشک بر گونه ی خسته از سرنوشت
بوسید دخترش را با محبت از کارش
که عشق است همه کارش پدر
دختر لبخند زد از خوشحالی پدر
پدر جارو بر گرفت و رفت از در
قصه ی زندگی عشق است
حتی کوچک
حسام الدین شفیعیان

چراغ قرمز زمین

/روزهای تاریک ،شب های روشن/ اینجا شبهایش بویقرآن کریم-سوره ی ابراهیم محققا ما شما رسولان و پیروانتانحدیث از امام زمان (عج) ================== «زَعَمَتِ

من میل بافتنیه قلم قلب تو ام
جایی در سنگ نوشته ی درد تو ام
میان شب بو گاهی میان رود فکر تو ام
باور دلتنگی تو نه اصلا بند بند موی تو ام
چای شیرین تو ام
شمع بالین تو ام
ساعت خواب تو ام
تشنه ی دیدار تو ام
ماه تب دار تو ام
غنچه ی گلزار تو ام
فصل رویش گلهای تو ام
آخر شاه بیت غزلهای تو ام
حسام الدین شفیعیان
چراغ قرمز زمین-گلهای بهاری
========================
چراغ قرمز زمین یعنی جایی برای آدمها
 
چند بلوک خالی برای مردن ها
 
اینجا ستاره مرگ خاموشی گرفته است
 
قصه ی عشق نرسیده از اشتباه نافرجام
 
میان چند چهارراه زندگی
 
ایست،خطای ارور در فکر آدمهاست
 
===========================
 
مثال گلهای بهاری زیبایی
 
همچون بنفشه سنبلو گلهای آفتابگردان
 
مزرعه دلت بهاری ترین فصل شکفتن زیبائیست
 
قلبی که دریا شود آری زیباست
 
میان ابرها ی دلتنگی
 
آسمان جایی برای رسیدن به خوبیهاست
 
فصل شکفتن مهربانی باران چه زیباست
 
رنگین کمان تو گستره ای از دلهاست
 
جایی در شکوفه زدن در قلب خوبیهاست
 
عشق مهربانی زیبایی لبخندی برای دیدن زیبائیهاست
 
===============================
حسام الدین شفیعیان

/زندگی هدف زندگی مسیر زندگی همین/

/زندگی هدف زندگی مسیر زندگی همین/
شلوغ نکنید آدمها
اینجا زمین است
گاهی زیرو زبر گاهی همین است
نه برده برنده ای نه برده بازنده ای
آنکه برده است اهل یقین است
باور نکرده زمین را
که زمین جایی تندو گذرا سر به زیر است
جایی از بلندی فریاد های نرسیده به گوش
چرخش آن درون خود قصه ی اشکو لبخند و زندگی است
فرا ندهید به گوشش اگر تو را در خود
برد زمین است جاذبه اش غمین است
گرچه دارد سنگ های مزار زیاد
اما باز تولدو باز مرگو باز همین است
هم دیده فقیرو غنی هم دیده دروغو راست
هم دیده آدم هم دیده حیوان هم دیده روح متعالی هم دیده شرو خیر
آری زمین است
اینگونه قصه اش دیرین است
ز آدم حوا دیده به خود
برتری افتادن ایستادن مرگو خنجرو نبردن از فکری که زده آری لعین است
اگر فکر کردی برنده ای بدان فردایش شاید بازنده ای
ندارد متد حسابش دقیق به متر
تو کاری کن که رود به آسمان کار خیر
نگاه مکن چه میگویند بر تو
مارک عقب فتاده دهند عقب افتادگان زمین بتو
تو ببین چگونه زندگی مهربانی میدهد
ریشه اش در تو شاید ماقبل ترین است
شاید بوده است هزاران خوبی
اما دیده ان هزاران بدی
تو نگر به فراتر از فکر دگری
برو بر رسید کمال ز رفتار خود زکردارو زح های انتقال از روح خود
مردابو سراب زمین زیاد است
نرسیده است آنکه ش ته دیگری است
بازی دارد بازی های زو نفس گیر زخود
نبنگری که یکی برنده ترین است
زمال خود ف دهد او اسیر زمین است
مدال بهبه آدمها زپول نیرزد برای تو
پهلوانی بدون مدال برای او بهترین است
گر کمر خم کنند زمال تو
زعقل تو در درونشان بهترین است
اسیر گشته اند میدانند باز هم میدانند کدام بهترین است
حال تو نگر که خواهی همه خوب شوند
خیر نمیشود مگر به دست زمان گذشت تاریخ بهترین است
تو هم بد تو هم خوب عیب نگر زخود نه دیگری
بر بنگر عیب خود رفع آن زبهتری
تو در قبر خود گذارند درست است
گاهی این حرف ز کم دیدن ز قبر دیگری
خواه خواهی آتش بیفتد زخانه ات
پس بخموش آتش دیگری
تا راحت بیفکنی روز حساب نزدیک است
ما بین آن زنگ دگری زنگ زندگی گذرین است
رسید نقطه تو ویرگول بگذار
بگو ادامه دارد گر چه عمر تو کمترین زمنیست
من دهم ادامه ات راه تو دیده خوب بنگریست
تا کنی ریشه فکرم را روشن زنور دگری
این همان بهترین است
جایی در دل آدمها زندگی بیفروز
نه کم نگری
فکر خود اوج ده
وسعت فکر تو وسعت دریا زمین است
میان دریا موج ص ه شکن شو
نه سد راه
که این دریا دریای عقلو دینو دو بینشو ریشه آن کمال رسیدن دیگری
تکامل خود زخود زدیگری
رسیدن به پایان بهتری
حسام الدین شفیعیان

/نجات دهنده//شمع خاموش/

Image result for عکاس-حسام الدین شفیعیان

/نجات دهنده/
باز بی خبر از تو منو این حرف زحال
تکرار نقطه سر خط گذارم به آنسوی خیال
منو حرفو منو جوشش های محال
چه بسا خط خیال آرزوهایی زخطی زکمال
چه ندیده همی رخ به آنسوی زچهره ای زیبا و جمال
من فروبسته در کشتیو تو در دریا باد انگیز ترین سمت مسیر تو زرویایی ثمال
من در این خشکی ایام زتو دلبستم تا رسد کشتی به آن ساحل امنی زرحمت از خبال
حسام الدین شفیعیان
/شمع خاموش/
بردی مرا تا خاک غم شوریده کنی تو عالم زغم
من در تارو پودی از نشستن در رویایی بی تابو دلم
شاید باور هایش یخ بسته در ماتم زدلش
میسوزد چون شمعی
پروانه در غم تو
تب کرده دل از غزلی بر ماندن ز تب تو
شاه غم شد در برگ دلم
تو میخوانی حرفم ز سکوتی که زده در همه ی زندگی شب زده ام
شوری شدی در رخ من
شد خوابم تب تو در غم من میخواهی تو برایم سوز دلی
قصیده ها گلریزان شد شعری نو در عالم بر پا شد
میخواهی دگر از این شهر بروی
شب شد در سکوت حرفهایی که نشد
صبح باز هم صبحی برای غمی
زرد شده ام از برگ دلت
پائیزان شد
برگ ریزان شد
کوچه گرفته بوی رفتنت
شام آخر در تاریخ گذشتن از خوردن حرفی دگرم
ماهی در دریا شده ای
با موج ها بیدار شده ای
صخره در دل شکن از غم تو
ساحل آرام در موجی ز گفتن تو
رودی شده بودم در دریای غمت
ای بی خبر از حالو تبم
ماه تابان در ابری ز سیاهی دوران گم شد
گمگشته در پی تو تابو دلم
ماهی در دریا شوریده از غمها
تنگی در ساحل وقت رفتن شده بود
میزد در پی دریا شب تا صبح نالان آهنگی از رفتن ز تو بود
گمشده در شبی که میخواند از تو تا صبحی که میزند غم تو
بالم شکسته ای نازنین سروده ی من
شاهد بر غمها شده این گفتن من
نسیم سحر برای تو هم زخم دارد
سکوت آهنین نبود چراغی زبادی که خاموش شده ام
در تاریکی شب گمگشته از حرفی تا گفتن از ندانسته ها
در پی شکستنی ز خود زشدن من بی اثر از من هایی که میبرد زمنی
تا رخ بندد من از همه من بر گل شدنی
خارو برگی که میزند زروح من ندانم از تو دگر خبری
شکسته قایقم شهری که نیامد شاید در دریا گم شده ام
میسوزد غمها شمعی تنها در سوختن تب زحرفی ز کجا بر دل تو موجی شده ام
حسام الدین شفیعیان