/مسیر بارانی//چند خط باران کلمات//میان دریای فکر تو//ماهی و تنگ و دریا/


مسیر را ادامه بده
شاید باران بیاید باز هم
باز رنگین کمان بشود بازم
تار دل ما از غم به شادی بشود بازم
تکرار همی قبل به بعدش بشود بازم
تکثیر سلول های کلمات خون تازه بگیرد بازم
با یه شعرم نکند باز دلم باران بگیرد بازم
حسام الدین شفیعیان
/چند خط باران کلمات/
باز جاده ی فکر من شده است بارانی
ابرهای خیالم شده است طوفانی
باز جمله همی بارش رگبار دارد
شایدم حرف کمی واژه ی تکرار دارد
نکند حرف من از تو کمی گفتن بیجا دارد
شایدم نقطه همی خط برایم کمی ماندن شیدا دارد
طوفان زده ام یا که امید به فردای بهتر زباران دارم
حاصلش رنگین کمان شد بگو جمله تمام دل آرام دارد
حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان-شعر11
/میان دریای فکر تو/
میان چند کتاب تو خانه داری
کمی حرفو کمی پیمانه داری
برای درد تو مرحمی جانانه داری
در ورای دریای فکر تو هست که آن ساحلی امنو دلی دیوانه داری
حسام الدین شفیعیان
/ماهی و تنگ و دریا/
=====================
تنگ خالی زماهی که ندارد جانی
ماهی از بهر دریا گرفتست جانی
حال واگویه ی این تنگ زخالی بودن
از بهر ماهی چه زاری بودن
ماهی زدریا برفت با لبخند
آه از تنگ شکسته خبری نگرفتن
تنگ گرچه زده در خود شکسته از غم
ماهی از آن رها با رفتن
رفتنو به دریا چه شادان گشتن
صید ماهیگیر ندارد زماهی خبری
نان آن را به سختی بستن
این است قصه ی زندگی چند ماهی
یا که چرخو فلک این تب بارانی
در دل شب سکوت منو فریادی دگر
آه دریا چه شوری به دل بارانی
حسام الدین شفیعیان

/پائیزان قلب//قلم/

کاج های زیبا و خشک شده از تندباد زندگی

مثال برگ ریزان زندگی

جایی در میان مرداب زندگی

با آخرین نفس های زندگی

قطعه ای برای سرودن

*************************

چند بلوک و چند چهارراه

هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک

صدای گریه صدای خنده

صدای مات زنده ها برای تابوت ها

عجیب سکوتی دارند مردگان 

انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند

حسام الدین شفیعیان

/پائیزان قلب//قلم//ابرهای سفیدو سیاه//نجات دهنده//شمع خاموش/

/پائیزان قلب/

در دشتی وسیع خواب دلنگیز شدی

ماهی شدیو حوض دلنگیز شدی

در شب زدگی خیال انگیز شدی

با روح تنو خیال من چه پائیز شدی

حسام الدین شفیعیان

/قلم/

برنده تر از قلم که جانی دارد

فکر تو شود که این قلم جان دهد

هم فعلو همی وزنو کمی قافیه بران دهد

با قطره چکان فکر تو قلم به بار خود رسد

وگرنه این قلم زخود بدون تو بدون فکر خود زجان به جان دیگری به جان نمیشود

کاغذو دفترت شده ابریو تارو مات زغم ،زغم که که میزند دگر فکر دگر نمیشود

زحال بد که این قلم زبهتر از زحال تو روان تر از تو هم که خواهدی بخواهد از تو او نمیشود

مگر به حال من رسی جمله به جان من رسی که فکر من زفکر تو زجان دیگری زبه زآن که بهتری شود

نمیشود که مرگ را جمله کنی و بخش بخش وقتی که زندگی در آن جمله خلاصه میشود

تیر خلاص این قلم نقطه اگر همی شود نقطه که با خودش تو را سر خط اولی شود

اول آن چه میشود آخر آن چه میشود فکر من از جهان تو مزرعه ی دگر شود

حال مرا ببین دگر جمله زفکر من چرا رنگ زبهتری ز این ماتمو غم نمیشود

حسام الدین شفیعیان

/ابرهای سفیدو سیاه//قند برای تلخی فنجانت از قهوه شده ام//شخصیت خیال انگیز قصه ی من/

عکاس,حسام الدین شفیعیان

/ابرهای سفیدو سیاه/
زان شکن از قفس خود زبی قفسی زخود برون
برون نما از خود ز فکر تو که گیرد جهان برون
برون نما شکسته از قفسی که خود کنی زآن برون
با خود شکن
شکن زخود زخود برون
برون نما زلاک خود زحالت به سستی ات زجان خود
طلب شکن
طلب شکن ز خود شکن
طلب بکن زخود که از خودی که میبرد تو را
مدارا میکنی با جان خویشتن که او وانگه برد در حال خویشتن
زحال خود زفکر نما
زفکر خود زمرگ نما
زمرگ زجان که میبرد زحال خود زجان نما
که جان تو مکدر است زاین جهان جهان بساز
به حرف خود زبوته ای که خشک شده طبیعتی دگر بساز
طبیب حال خود بشو که حال دیگران شوی
زبهتر از زقبل آن زبعد آن که جان شوی
زمردگی نمانده بر زمین که زمان شکن زخود شکن زخود برون زغار فکر زحال بعد به من که میرسی 
زحال من زبعد من زقبل من زحال زیرو بم زمن مشو برای مردمی زبد زخوب شو ای همی زخود
زخود بساز که دیگری زآن بسازد از تویی
نه آن مشو که بدتری شود زبعد تو زبد زبد زدن به خوب بزن به جانخود قلم بزن
زفکر خود شکر بزن قهوه ی تلخ خود به زندگی مزن که میزند زحال خود به حال دیگری زبد زدن زفعل حال که ماضی زقبل آن زبد شدن به بهتری که میشود سخن شکن زبدترو سخن ببر زبهتری
محال نیست که آرزو به جان فکر زده خیال خیال بکن که میشود زحال تو زبهتری
زآن عمل زآن که میشود زبعد خود گذاشتن چو فکر نیکو بهتری
نهان نمیشود جهان ز ابرهای تارو مه
ببار که باران تو شود رنگین کمان بهتری
حسام الدین شفیعیان
/قند برای تلخی فنجانت از قهوه شده ام/
کات میکنی تا برداشت سوم زندگیت را تاب زنی
یا تاب را بر دار قالی خیال زنی
باروت قلبی از نم های بارانم
مرا نمیتوانی تو آتش زنی
یا که برای رقص باله ای در خیال خود پیچ زنی
من تکرار نیستم
من سقوطی از هبوط آدمهایم 
با قصه هایی از تلخی دوکام حبه قند در فنجان زندگی
حسام الدین شفیعیان
/عاشقانه ای برای یک مرده در خیال من/
شوالیه های فکر من شکست ناپذیر ترین قدرت اهریمنی بودند
اما تمام آن را عصر غروب شنبه ای دور باختم
نگاهش تمام جنگ های دزیره وار شکست ناپلئون ها بود
من هنوز قصه فکرم شکل نگرفته از پرتره ای بود از خیال
فصل بعد زندگیم را با نگاهی از رایش ها آغاز میکنم
من ضدیت بر رایش سوم بودم
در نازیسمی از گشتاپوهای فرار انگیز عاشقانه نه قهرمان انگیز
تمام سکوت تاریخ مال تو
من صفحه ای باز از قصه ی فردایم که زود بسته شد
حسام الدین شفیعیان
/شخصیت خیال انگیز قصه ی من/
برای من آنشرلی یعنی عروسک خیابان دهم پشت کتابفروشی 
تولستوی آنجا نبض تمام قصه هاست
پیرنگ روایتی از دختری با موهای قرمز
دنبال انگیزه ای بودم تا عروسکی شوم در یک کتاب
زاویه دید نوشتن را سوم شخص نکن
من دانای کل آن قصه ی خاک خورده بودم
حسام الدین شفیعیان
/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/
فعل زقبلو زمضارع زماضی بعید
زبدو قبلو زچندو زچونو زبعدی زاری
گلو گلبرگو به ریشه به ساقه به آفتاب چنین
گمو کم کامو کرو کورو دلو دیده زبستن گاهی
نونو ن و القلمو دل ز ما هم روشن
جوهرو قلمو سطرو دلو کاغذو دلبر با هم
دفو نی تنبکو نت فالشو زبر زیرو زرو
خطو خطهای دگر باز شماری ز ماندن زما هم شدنو ما زدلو دیده به دلبر چو شبو روز
حسام الدین شفیعیان

/نقطه های زندگی//پشت هیچستان // هم نقشو نگارم من،با مهربانی من/

عکاس-حسام الدین شفیعیان ====================== در مورد کار و نیاز

/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/پشت هیچستان /
پشت هیچستان شهریست دور از من
من زشهر خود هستم همیشه
و او در شهری دور از هم
او خیال من است من خیال او
من گاهی برای آدمهایی دور از خود شعر میگویم
آدمهایی که در جنین های ناشکل گرفته کلماتن
من رویای آنهایم جایی در شیب نیامدن ها
شوق رسیدن به زندگی با دو کلمه از قبل بعد از من
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/ هم نقشو نگارم من،با مهربانی من/
بر واژه نگارم من
هم نقشو خیالم من
هم شورو شعف با من
هم غمکده ام در من
هم پرچین اقاقیها
هم فتحو زبر زین رو
هم مشک زعنبر هم هم سوسنو گل بر او
همدل کنون از مهر جانو خردم از عشق
بر دل ببافتم من نقشی ز یکرنگی
گرچه عمیق از او با جانو خیالم من
نه بگریخته از کسی چون مهر نه وصل به آنو من
هم وصل به دریایی که میبرد یاری
در دل چنانو چون بر نقش همانم من
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شعر پست مدرن/
/مسیر دوگانه/
مسیر دوگانه سوز از کارناوال چراغ روشن و خاموش
بن بست تاریخی عصر پسامدرن از تکنولوژی های برتر
تکامل پازل خوشبختی با سالاد سزار
چند اپیزودیه زندگی از تلخو شیرین و ترش در هم
پوپولیست خوانی با گوش دادن به قطعه ای از موتسارت
سنت مدرنیته از قبال دور انگیز از خوب و بد
گیشه خالی حقایق تلخ و گیشه ای شیرین بخواب توت فرنگی من
تکامل انسانیه آدم حوا سقوط سیب یا گندم هبوط دلنگیز زمین
جایی در پرچین دموکراسی با شیرینی ناپلئونی
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/آهن+شعر+جوهر//عشق فراتر از گفتن//شاگرد و استاد/

/آهن+شعر+جوهر/
در شهری آهن گرفته شاعر شدم
دلداده بر کاغذ شدم
باور نمیکردم پرواز را
تا دلداده ای بر قلب دل جوهر شدم
حسام الدین شفیعیان
/عشق فراتر از گفتن/
بصرو سمعو دوگوشو تو چشمو تفکر زتو
من خیال ابرو مه ماه فلک دل با تو
مه شکن عاشقی مسیره دلدادگی
تو الف من غزل تو به شعر من عسل
قلمو کاغذو دفتر من آهن شد
شهر دلدادگیم دود ولی با هم شد
من زعشق تو شبی با خودم گمگشتم
زدمو خط به کاغذ غزل گمگشتم
من هنوز عشق به رخساره ماه میبینم
دم این صبح چرا بیدارم
عاشقم یا که به عشقی زده ام من کاغذ
قلمو زدفترو جوهره ی آن با هم
عاشقی درد جگر سوز ولی پر جوش است
زده ام زمین نشینی که بدنبال حوا میرفتم
زبه دفتر حوا زمین دگر میرفتم
من دگر شدم زمینیو حوا میخواهم
از بر حوا دو صد گندمو سیب میخواهم
جار بزن که جارچیه عشق تو من کم بودم
عاشقی را بلد ولی زخود کم بودم
آخر دفتر من شکست آدم ها بود
من زآدم به برفو شدم زمینی دگر
باز آمد که تو هم عشقو غزل دگر برون از خط دلبر کاغذ
به دگر سال نبود عشق ولی بر گویم
که بدانی که عشق قانون به خود میدارد
عاشقی موی سفیدو سیاهو دگر رنگی نبود
عاشقی یعنی حقیقت یعنی عشق
من هنوزم بگمشده بخود میجویم
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شاگرد و استاد/
من شاگرد زاستاد بلد کم بودم
راه بلد لیک زخود کم بودم
من دو سر بال برای توی عاشق داشتم
سیب گمگشته زمینو دو سهم از حوا کم داشتم
ززمین خوردمو سیبم نبود جان غزل
هم غزل داشتمو هم دو سه بیتی مترادف زآن از قلم کم شدم بر کاغذ
زدمو خط شدم بر آهن
عاشقی عشق خطر خواهانست
من زشاگردی عشق هنوز سرگردان
تو بخوان بیتو غزل شکرو عسل دوبیتی عشق زمن
من زتو قافیه هم وزن چرا کم داشتم
شاعر-حسام الدین شفیعیان